نوشتهها
برگ درخت
امسال که از تعطیلات عید برگشتم، روز دوازدهم یا سیزدهم فروردین بود که حس سرماخوردگی و بدن درد بدی سراغم آمده بود و دریغ از یک قرص که بتواند من را از این شرایط خارج کند تا از تعطیلات بگذریم و من بتوانم به راحتی و با پای پیاده از داروخانهی سر خیابان، یک قرص سرماخوردگی عبیدی بگیرم تا شفا پیدا کنم!
خلاصه که نزدیک ساعت ده شب بود و میدانستم اگر کمکی به بدنم نرسانم، شب بدی در انتظارم است.
سوار ماشینم شدم تا به اولین داروخانهی شبانهروزی خودم را برسانم.
از همان اول تا زمانی که برگردم با چندین چالش رانندگی از طرف رانندگان محترم مواجه شدم و وقتی برگشتم و دیدم یک ماشین جلوی در پارکینگ ساختمان پارک کرده، واقعا دیگر به نقطهی جوش خودم رسیده بودم.
حال بد و مریضی یک طرف.
رانندگی قشنگ آدمها هم طرف دیگر و حالا یک آدم بافرهنگ ماشینش را جلوی پارکینگ پارک کرده و سرخوشانه در حال خرید از سوپرمارکت پایین ساختمانمان است!
اول آهسته بوق زدم.
بعد کمی بلندتر.
بعد آقایی متوجه معطل شدنِ من شد و وارد سوپر شده و احتمالاً به راننده گفته که زود بیاید و به این مزاحمتش خاتمه دهد!
بعد خبری نشد و فرد به ادامهی شعور و فرهنگش ادامه داد.
و باز بوق.
و بعد از معطلی زیاد بالاخره پسر جوانی با یک آب معدنی از سوپر خارج شد!
من هم عصبانی گفتم:
شما متوجه نمیشی؟
بعد هم ایشان گفتند:
نه!
و با عصبانیت سوار ماشینشان شدند و رفتند.
(واقعاً برایم عجیب است که عذرخواهی نکردند. البته اگر شعورشان به عذرخواهی میرسید که جلو در پارکینگ پارک نمیکردند یا زودتر میآمدند و ماشینشان را که باعث مزاحمت بود را جابجا میکردند.)
البته من هم در جواب نهی ایشان، در حالی که دهانم خشک شده بود با عصبانیت بیشتر گفتم:
واقعاً متوجه نمیشید!
و این را هم اضافه کنم که همین جملهی کوتاه را هم با کَف کردگی تمام و منقطع گفتم!!
تا مدتها، یاد میزان حاضر جوابی و قابلیت کُشتنِ آدمها در خودم میشدم و میخندیدم!
واقعاً طرف را کُشتم با این عمل و عکسالعملم!
زندگی آن آدم از همان اول سال یک تغییر ۱۸۰ درجهای کرد در مواجه با حرف من!
حالا چرا این را گفتم؟
چون دوباره چند وقت پیش یاد این خاطرهی بامزه افتادم و امروز به این فکر کردم که من هم باید یک فحشی، چیزی بلد باشم و تمرین کنم که در چنین موقعیتی انقدر خندهدار ظاهر نشوم!
تو دیگه برگ کدوم درختی را در یک کلیپی شنیدم و خوشم آماده.
میخواهم روی یک کاغذ بنویسمش و بگذارم در ماشینم که اگر شرایطی مشابه پیش آمد، حداقل چیزی داشته باشم که از روی آن بخوانم! البته که واقعاً خیلی ربطی به رانندگی آدمها ندارد ولی همین که من خوشم آمده، کافیست! بامزه است دیگر، نیست؟!
کلاً رانندگی پروسهی جالبیست.
یکی از نکات جالب رانندگی این است که گاهی نگاهها بجای بوق، چراغ و راهنما و چراغ خطر کار میکنند.
مثلاً موقعیتی را در نظر بگیرید که راه باز است و با سرعت در اتوبان در حال حرکتید.
بعد با یک ترافیک پیشبینی نشده مواجه میشوید و مجبورید خیلی سریع سرعتان را کم کنید. بارها دیدم که آدمها بجای روشن کردن چراغ چشمک زن و خطرشان، از آینه با نگاهشان به ماشین پشتی انرژی احتیاط کن را فرستادهاند.
هر نگاه در رانندگی معنی خاص خود را دارد.
نگاهِ احتیاط کن و سرعتت را کم کن، ترافیک شده.
نگاهِ میخوام راه بگیرم و لاینم رو عوض کنم.
نگاهِ چرا انقدر راه میدی به ماشینهای دیگه؟ برو دیگه.
و یک عالمه نگاه دیگر.
یکی دیگر از نکات جالب رانندگی این است که وقتی با ماشینت وارد خیابان و یا اتوبان و جاده میشوی، انگار وارد یک سیستم عظیم میشوی که همه بهم ارتباط قوی دارند.
سرعت و بی احتیاطی یا کُندی و احتیاط زیادِ هر راننده، روی ماشینهای زیادی تاثیر میگذارد و میتوانم بعد سالها رانندگی بگویم که ما فقط یکسری راننده هستیم که فکر میکنیم خوب رانندگی میکنیم و مهارتمان در رانندگی بالاست ولی حقیقت را بگویم این فقط یک فکر پوچ و واهیست!
مدیریت این سیستم و رد کردن هزاران خطر از سرِ هر کداممان، دستِ نیروی برتریست که اگر نبود، مطمئناً همهمان یا ماشینهایمان همه جایش قُر بود یا خودمان در بهترین حالت اگر زنده مانده بودیم دیگر قُر و کج و ماج را حتماً شده بودیم!
من بارها و بارها به چشم، رد شدن خطر را چه از سر خودم و ماشینم و چه از سر ماشینهای بسیاری دیدم.
ماشینهای که میلیمتری از کنار هم رد شدند و ثانیهای بعد یادشان رفته خدا چه رحمی بهشان کرده!
در آخر بگویم،
باور کنید جایی قرار نیست برویم، اگر کمی سهم بیشتر در رانندگیِ بهتر داشته باشیم، خیلی زندگی هر روزمان قشنگتر میشود.
جدا از شوخی، خیلی کم پیش میآید که من در رانندگی بوق بزنم یا حتی فحش بدهم!
هر وقت خواستید فرهنگ و شعورتان را کاهش بدهید، اول نگاه کنید که طرفتان هم مثل شما بلد است یا در حدِ برگِ درخت تمرین کرده!