شفای نوشتن

هیچ چیز به اندازه‌ی نوشتن به من آرامش نمی‌دهد. ساده‌ترینش این است که هر بار تمام زندگی‌ام شکل گوریده‌ای به خود می‌گیرد، تنها نوشتن کارهایی که باید انجام بدهم و دسته بندی و الوویت بندی‌ آنها چنان آرامش عمیقی به جان زندگی‌ام می‌نشاند که انگار تمام آن کارها انجام شده و زندگی شفاف و روان می‌شود.   هر بار قلبم به هر دلیلی می‌شکند و غصه خودش را در سینه‌ام پهن می‌کند و زندگی را تیره و تار، نوشتن از  دلشکستگی‌ام، دردم را تسکین می‌دهد.   هر بار دلتنگم، دستم از رسیدن کوتاه‌ست، کلمات روی کاغذ، من و حسم را بهتر از خودم می‌فهمند و قسمتی از بار دلتنگی را به دوش می‌کشند.   معتقدم جادوی حرکت دست و خلق کلمات روی کاغذ (حتی تایپ آن در نت گوشی یا ورد لپ تاپ) از انسان، آدمی آرامتر و در صلح‌تر می‌سازد.   و شاید...

ادامه‌ی مطلب

سپردن

هر روز صبح دستانم را به سمت نیرویی برتر و تنها قدرت مطلق این جهان، باز می‌کنم و تمام لحظات آن روز و تجربیاتش را به او می‌سپارم. چند ثانیه ملکوتیست، بعد از یک مراقبه کوتاه. شارژ می‌شوم و سرخوشانه به دنبال قهوه و خامه‌ی محبوب صبحانه‌ام میروم...

ادامه‌ی مطلب

عهدنامه را موریانه خورده

چند روز پیش قلبم از غمی بزرگ، تیره و تار شده بود و من به طرز عجیبی پیگیر آن بودم که با دلایل قاطعانه‌ این درد را در درونم عمیقتر حس کنم!   خلاصه، تلاشم نتیجه داد و من طی چند ساعت از یک انسان خوشحال و رها، تبدیل شدم به فردی که قلبش در یک مشت بزرگ و قوی در حال فشرده شدن است... حدود یکی دو روز، این درد با شدت کم و زیاد با من بود تا اینکه یک چنین جمله‌ای شنیدم: (به آنها بگو عهدنامه را موریانه خورده)   همین. تمام شد. آن غم عمیق که بسیار هم از نظر خودم منطقی بود، بعد شنیدن این حرف محو شد.   از آن روز هر چه فکر می‌کنم، هیچ دوا و مرهم و نشانه‌ای واضحتر برای رهایی از لحظات تار عنکبوت بسته شده‌ی خود پیدا نمی‌کنم.   آبی بود روی آتش به طوری که...

ادامه‌ی مطلب

Give up

من چند وقتیه Give up کردم. واقعا تسلیم شدم و سپر انداختم. به جایی رسیدم که بگم هیچی نمیدونم، با عقل خودم هیچ کاری انجام نمیدم و تسلیم. اونجا که میگه “باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد خودش می‌بردت هر جا دلش خواست به هر جا برد بدون، ساحل همونجاست” دقیقا من همونجام. همون مرحله. و البته که نه ترسی هست نه ناراحتیی... 🤍

ادامه‌ی مطلب

خاطرات یک آدمکش حرفه‌ای

هر بار اومدم راجع به کتاب خاطرات یک آدمکش با خودم حرف بزنم، گفتم آدمکش حرفه‌ای. به نظرم “حرفه‌ای‌”ش جامونده! یعنی یه روز میشه منم با یه سری کلمات ساده، داستان رو طوری پیش ببرم که مخاطب هر یه خطی که می‌خونه و میره جلو، بیشتر در جهانی که ساختم غرق بشه و نخواد بیاد بیرون و هر لحظه هم تو دلش بگه دمش گرم، چقدر حرفه‌ای می‌نویسه…

ادامه‌ی مطلب

خوب ماندن 🤍

خوب بودن در سختترین شرایط، یک ایمان، اصالت و پای خود ایستادنی می‌خواهد که هر کسی از پس آن برنمی‌آید. من هم در خیلی از زمانها و در خیلی از موقعیت‌ها آنطور که باید، خوب نبودم. ولی حال که یکی‌ از مهمترین دلخوشی‌های زندگی‌ام را از دست داده‌ام و نوری نیست، تصمیم گرفته‌ام من عوض نشوم. یا بهتر است بگویم عوض بشوم. یک بار در این موضوع هم خوب بمانم، اگر دنیا آن چه را که من می‌خواهم به من نمی‌دهد...  

ادامه‌ی مطلب

حتی برای اندک زمانی کوتاه 🤍

تنم گرم می‌شود، از زمین، از دنیا جدا می‌شوم، درست مثل همان لحظه. همان لحظه‌ی کوتاه، و این‌بار در قلبم پررنگتر از قبل بایگانی‌اش می‌کنم. که بماند، که بدانم، بودم، یک زمانی بودم، یک زمانی تجربه کردم، حتی برای اندک زمانی کوتاه...  

ادامه‌ی مطلب