شما با چه سرعتی یاد می‌گیرید؟

تا به حال شده در یک دوره آموزشی شرکت کرده باشید و متوجه شوید که هم‌دوره‌‌ایهای شما با سرعت بالا تمام مهارت‌ها و آموزش‌ها را یاد می‌گیرند ولی شما هنوز اولین و ساده‌ترین مهارت آموزش داده شده را یاد نگرفته‌اید؟ در آن زمان چه حسی را تجربه کردید؟ احتمالا احساس شما نسبت به خودتان و آموزشهای داده شده خیلی خوب نبوده. ولی باید بدانیم که هر فردی به طور متفاوت از دیگری و با سرعتی متفاوت یاد می‌گیرید. یکی با تکرار مطالب. یکی با انجام عملی هر آنچه یاد گرفته. یکی شنیداریست و دیگری دیداری. یکی اگر خودش مطلب را بخواند یاد می‌گیرد و دیگری اگر برایش مطلب توضیح داده شود. یکی روند یادگیری‌اش آهسته است و دیگری سریع. اول باید بدانیم هیچ کدام بر دیگری اولویتی ندارد و فقط روش‌های هر فرد با فرد دیگر متمایز است ولی موضوعی که اینجا مطرح است...

ادامه‌ی مطلب

آیا شما هم در تله‌ی دوره‌های کوتاه مدت افتاده‌اید؟

آیا تا به حال دوره‌ی آموزشی و مهارتی را گذرانده‌اید و در پایان دوره یا زمانی که تصمیم به شروع کار در آن حوزه داشتید، متوجه شوید که بسیاری از موضوعات برای شما تازگی دارد و شما آمادگی روبرویی با چالش‌های مربوطه و همچنین راه‌حلی برای مواجه با آنها را ندارید؟   افراد زیادی در دوره‌‌ی تخصصی رنگ و لایت و تراپی موی من ثبت نام می‌کنند که قبلا این دوره‌ را در آموزشگاه‌ها یا سالن‌های زیبایی یا سمینارهای دیگر، گذرانده‌اند! عجیب است، نه؟! یکی از گله و شکایت‌هایی که آن افراد داشتند این بود که دوره یا سمیناری که در آن شرکت کرده بودند، در چند جلسه محدود و زمان کوتاه، مهارت را به آنها آموزش داده بود و جالب اینجاست که آنها بخاطر صحبت‌ها و وعده و وعیدهای مربی خود، در آن مدت کوتاه تصور می‌کردند تبدیل...

ادامه‌ی مطلب

گشودگی یا در بسته

حتم دارم موضوعی که این روزها با آن مواجه می‌شوم، یا در من است یا باید از آن چیزی بیاموزم. با علم بر این خلا درونی وجودم، نوشته‌ام را شروع می‌کنم: امروز زمان صحبت با دوستی، دو بار با در بسته مواجه شدم. خیلی راحت بخواهم بیانش کنم یعنی حرفم خورد تو دیوار! چند روز پیش هم همینطور شد! حتما عیب از من است که حرفم را به گونه‌ای بیان می‌کنم که قابل پذیرش نیست یا شکلات پیچ نشده و با زاویه‌ای عنوانش می‌کنم که فرد سدی می‌سازد برای نپذیرفتن آن! حتما یک زاویه دیدی که به این موضوع خواهم داشت، همین است ولی یک زاویه دیگری هم این جریان دارد که در آنجا من دچار خلاء نیستم. کسی که آماده‌ی پذیرش نیست، خودت را بکُشی هم چیزی عوض نمی‌شود. کسی که از تو خواهش نکرده راه حلی یا تغییری در زندگی‌اش...

ادامه‌ی مطلب

ظهور عشق

/در نهایت، عشق است که نجات دهنده است./ چند بار این جمله در زمان‌های مختلف در سرم می‌چرخد و تصویر انیمیشن Wall-E زمانی که دست ربات فضایی را گرفته و در زمان غروب آفتاب، عاشقانه نگاهش می‌کند در ذهنم پررنگ می‌شود.   بله، در نهایت عشق، نجات دهنده‌ است. شفادهنده است و آرامش‌بخش. در عین حال انگیزه بخش و زیباکننده‌ی دنیا. معتقدم انسان عاشق، زیبا می‌شود. انسان عاشق، زیبایی می‌بیند و بس. سپاسگزارتر از همیشه است و مهربانتر. انسان همین لحظه است و اکنون. تونل عشق و حضور در آن و حتی عبور از آن، از انسان، آدم دیگری می‌سازد. آدمی که رشد یافته و هرگز به قبل از تجربه‌ی عشق برنمی‌گردد. البته که از عشق تعبیرهای فراوان است. نمی‌دانم کدام تعبیر و تفیسر و تعریف از آن درست است ولی چیزی که می‌دانم، تحولی‌ست که در یک عاشق رخ می‌دهد که نشان از حضور و زیست یک انسان...

ادامه‌ی مطلب

سر وقت

ساعت ۷:۴۵ دقیقه‌ی یه روز تعطیل رسمی، مشتریم بهم پیغام صوتی (ویس واتسآپ) داد که من کمی با تاخیر می‌رسم، ساعت ۸ و نیم مثلا، اشکالی نداره؟ قرارمون ساعت ۸ بود. بهش ویس دادم که نه، اوکیه و می‌بینمش.   در همه‌ی سالهایی که کار کردم، یکی از موضوعاتی که همیشه مورد توجه بوده، همین وقت دادن و سروقت حاضر شدن و موضوعات مربوط به زمان بوده و خاطراتم از این موضوع به ظاهر کوچیک در حوزه‌ی کاری خودم، خیلی زیاده و شاید کم کم همین‌جا نوشتمش ولی الان می‌خوام بگم حرفه‌ای بودن در هر زمینه‌ای شامل ذره ذره‌ی رفتار ماست و یکی از نشونه‌های یه آدم حرفه‌ای همین سر وقت حاضر شدنشه. (بحث مراجعه کننده جداست.)

ادامه‌ی مطلب

شفای نوشتن

هیچ چیز به اندازه‌ی نوشتن به من آرامش نمی‌دهد. ساده‌ترینش این است که هر بار تمام زندگی‌ام شکل گوریده‌ای به خود می‌گیرد، تنها نوشتن کارهایی که باید انجام بدهم و دسته بندی و الوویت بندی‌ آنها چنان آرامش عمیقی به جان زندگی‌ام می‌نشاند که انگار تمام آن کارها انجام شده و زندگی شفاف و روان می‌شود.   هر بار قلبم به هر دلیلی می‌شکند و غصه خودش را در سینه‌ام پهن می‌کند و زندگی را تیره و تار، نوشتن از  دلشکستگی‌ام، دردم را تسکین می‌دهد.   هر بار دلتنگم، دستم از رسیدن کوتاه‌ست، کلمات روی کاغذ، من و حسم را بهتر از خودم می‌فهمند و قسمتی از بار دلتنگی را به دوش می‌کشند.   معتقدم جادوی حرکت دست و خلق کلمات روی کاغذ (حتی تایپ آن در نت گوشی یا ورد لپ تاپ) از انسان، آدمی آرامتر و در صلح‌تر می‌سازد.   و شاید...

ادامه‌ی مطلب

سپردن

هر روز صبح دستانم را به سمت نیرویی برتر و تنها قدرت مطلق این جهان، باز می‌کنم و تمام لحظات آن روز و تجربیاتش را به او می‌سپارم. چند ثانیه ملکوتیست، بعد از یک مراقبه کوتاه. شارژ می‌شوم و سرخوشانه به دنبال قهوه و خامه‌ی محبوب صبحانه‌ام میروم...

ادامه‌ی مطلب

عهدنامه را موریانه خورده

چند روز پیش قلبم از غمی بزرگ، تیره و تار شده بود و من به طرز عجیبی پیگیر آن بودم که با دلایل قاطعانه‌ این درد را در درونم عمیقتر حس کنم!   خلاصه، تلاشم نتیجه داد و من طی چند ساعت از یک انسان خوشحال و رها، تبدیل شدم به فردی که قلبش در یک مشت بزرگ و قوی در حال فشرده شدن است... حدود یکی دو روز، این درد با شدت کم و زیاد با من بود تا اینکه یک چنین جمله‌ای شنیدم: (به آنها بگو عهدنامه را موریانه خورده)   همین. تمام شد. آن غم عمیق که بسیار هم از نظر خودم منطقی بود، بعد شنیدن این حرف محو شد.   از آن روز هر چه فکر می‌کنم، هیچ دوا و مرهم و نشانه‌ای واضحتر برای رهایی از لحظات تار عنکبوت بسته شده‌ی خود پیدا نمی‌کنم.   آبی بود روی آتش به طوری که...

ادامه‌ی مطلب

Give up

من چند وقتیه Give up کردم. واقعا تسلیم شدم و سپر انداختم. به جایی رسیدم که بگم هیچی نمیدونم، با عقل خودم هیچ کاری انجام نمیدم و تسلیم. اونجا که میگه “باید پارو نزد وا داد باید دل رو به دریا داد خودش می‌بردت هر جا دلش خواست به هر جا برد بدون، ساحل همونجاست” دقیقا من همونجام. همون مرحله. و البته که نه ترسی هست نه ناراحتیی... 🤍

ادامه‌ی مطلب