نوشتهها
اوشین!
اگر متنی که به عنوان معرفی خودم در سایت گذاشته ام را خوانده باشید، میبینید که همان اولِ بسم الله گفتهام که بانو اوشین از بچگی الگوی من بودند.
راستش یکی از خاطراتی که از کودکیهایم برایم تعریف میکردند این بود که هر شب پیش تکتک اعضای خانوادهام میرفتم و میپرسیدم:
امشب اوشین داره؟
این، یکی از نوستالژیترین جملاتی بود که از خاطرات کودکیام برایم تعریف کردهاند.
حالا چرا یک دفعه اوشین را علم کردم؟!
راستش این بار که به خانواده سر زدم، متوجه شدم که اوشین را نمیدانم کدام کانال پخش میکند و مادر سر ظهر، اوشین میبیند.
یک بار گذرا نشستم که چند دقیقهای از سریال محبوب کودکیام را ببینم که چه چیزی من را جذب اوشین کرده بود.
در همان صحنهای که من دیدم، دختر اوشین از پناهگاهی که فرستاده بودنش، فرار کرده و برگشته بود ولی همسر اوشین گفتند که دخترک باید همان فردا به همان پناهگاه و روستا برگردد و در همان زمان هم بخاطر ناراحتی اوشین از تصمیمش، زدند تو سرِ اوشین!!
نمیدانم همان قسمت بود یا قسمت بعدی که بمباران یا زلزله شد و کارخانهی اوشین آتش گرفت و صدای انفجار و آژیر و فرار و این چیزها را از اتاقم میشنیدم.
آخر این سریال بود که من دوست داشتم؟
آن هم در آن سن!
اصلاً چرا خانوادهام اجازه میدادند من همچین مصیبتی را ببینم!؟
اصلاً چرا اوشین نه تنها نزدِ من، بلکه در کل جامعه انقدر محبوب بود؟!
همه جمع میشدند که اوشین ببینند!
بارها و بارها در این سالها هم تکرارِ سریال، از تلویزیون پخش شده و الان هم که به شبکههای ماهوارهای رسیده!
خدا را شکر من فقط یادم مانده بود که اوشین آرایشگر بوده. تازه یک بار خواهرم که حافظهی بسیار قوی دارد، گفت که اوشین چندین و چند شغل داشته و فقط یکی از آنها آرایشگری بوده.
گفت که کلی مصیبت کشیده و بارها ورشکست شده یا اموالش را از دست داده ولی آخر ثروتمند شده و فروشگاه زنجیرهای تاسیس کرده که من هیچکدام از اینها را یادم نبود.
کلاً یکی از خصوصیات خوبی که دارم این است که هر چیزی که در زندگیام فصلش گذشته باشد، در ذهن من ناپدید میشود و اثری از آن نمیماند، طوری که اصلاً انگار هیچوقت نبوده در حالی که زمانی، به پررنگترین حالت در زندگیام حضور داشته.
فقط چند خاطره یا برداشت از هر چیز در ذهنم میماند، آن هم فکر کنم برای اینکه در زمان گفتگو با یک آدم، طرف فکر نکند من تازه پا به این دنیا گذاشتهام و به هر حال من هم یک عقبهای دارم!
زمانی که آن متن دربارهی من را مینوشتم، پروسهی که در زندگی گذرانده بودم مثل داستان برایم شکل گرفت و آنها را نوشتم ولی به احتمال زیاد آن متن را تغییر میدهم…
این روزها حال خوبی را تجربه میکنم به لطف الله و بابت تک تک لحظههایم سپاسگزار خداوندم.
🤍