نوشته‌های من

ذهن نویسنده

یادم است سر کلاس نویسندگی، صحبت به این سمت رفته بود که باید به دنیا به چشم ایده‌ی داستان‌نویسی نگاه کرد. از هیچ اتفاقی نباید ساده گذشت و از هر موقعیت، به شکل ایده و شناسایی شخصیت استفاده کرد.

(درک خودم از آن کلاس است.)

در بخشی از صحبت‌ها، استادمان گفتند که ذهن یک نویسنده دائم در حال نوشتن است.

حتی از خودشان مثال زدند که حتی در موقعیت تلخ زندگیشان، مشغول نوشتن داستانی طنز در مورد آن موقعیت، در ذهنشان بودند!

از آن زمان که چندین سال می‌گذرد من هر بار به رویای نویسنده شدنم، فکر‌ می‌کردم، به شکل مقایسه‌ی ذهن خودم با ذهن استادم یا باقی شاگردهای کلاس که آنها هم می‌گفتند بله ما هم همینطوریم و همیشه در حال داستان‌سرایی در ذهنمان هستیم، قرار می‌گرفتم و پیش خودم می‌گفتم من که اینطوری نیستم!

و یک حالت ناامیدی موقتی در ذهنم شکل می‌گرفت.

هرچند از آن زمان، هر آدمی که در زندگیم می‌بینم به چشم یک شخصیت داستانی به آن نگاه می‌کنم.

به رفتارش، به مدل راه رفتنش، به نگاهش، به فرم لباس پوشیدنش، به کلماتی که برای سخن گفتن استفاده می‌کند، به مکث‌های بین صحبت‌هایش و…

یعنی من از ایده و شخصیت و درام و داستان نویسی در ذهن، بیشتر به بخش شخصیت اهمیت دادم!

و البته کتاب می‌خواندم تا دایره لغاتم و شکل پیش بردن داستان را از آن نویسنده یاد بگیرم که امیدوارم این اتفاق در ناخودآگاهم رخ دهد.

الان هم که مدتی‌ست هم کتاب خواندن را کنار گذاشته‌ام هم داستان گوش کردن و داستان نوشتن و کلاس و هر چیزی که مربوط به نویسندگی‌ست.

دیشب، آخر شب داشتم باز به رویایم فکر می‌کردم.

پیش خودم گفتم من مثل نویسنده‌ها، ذهن نویسنده ندارم!

بعد از آن گفتگوی ذهنی، یک آلارم در ذهنم روشن شده.

(این موضوع گاهی به ذهنم می‌آمد ولی از دیشب این آلارم روشن شده.)

من در همه حال اگر کاری انجام ندهم که  تمرکزم را معطوف به خودش کند، مثل ضبط دوره، زبان گوش کردن و… در ذهنم در حال نوشتنم!

زمان ظرف شستن، رانندگی کردن، غذا درست کردن، قبل خواب، زیر دوش و…

حال آن نوشته‌ها داستان نیست ولی نوشته است. شروع و پایان و هدف دارد.

اصلاً این چراغ دائم روشن و روشنتر می‌شود و قصد دارد که این ذهنیت اشتباه را در من خاموش کند.

و البته که من باز هم سر شناور شدن در آب به نکته‌ی مهم دیگری هم پی بردم.

وقتی تو در مسیر خواسته‌ات، با آن هم‌مسیر شوی، به راحتی و سریع وارد زندگی‌ات می‌شود.

یعنی روندی که افراد برای رسیدن به خواسته مشخص می‌کنند و زمان طولانی و سختی برای رسیدن به آن، در ذهنت می‌سازند، ساخته و پرداخته‌ی ذهن آنهاست. اگر تو بتوانی مقاومت‌های ذهنی‌ات را خاموش کنی، در مسیر ساده برای رسیدن به خواسته‌ات قرار می‌گیری و آن خواسته به تو داده می‌شود.

یعنی رسیدن به هر موضوعی و موفقیت در آن، واقعاً رابطه‌ی مستقیم با ذهنیت و مقاومت نداشتن آن فرد، برای آن خواسته دارد. یعنی نتایج آدمها می‌تواند زمین تا آسمان سر یک موضوع یکسان، باهم فرق کند.

حال آن موضوع چه نویسندگی و نویسنده شدن باشد، چه مهاجرت و ازدواج و پول.

این رویای نویسندگی در ذهنم همیشه هست و هر روز به آن فکر می‌کنم و می‌دانم و یقین دارم دنیا به سمتی می‌رود که من به خواسته‌ام برسم.

 

وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَىٰ

دیدگاهتان را بنویسید