نوشتهها
مثلِ هم
دوستم لاپاراسکوپی انجام داده و کیستهای بزرگ و کوچک تخمدانش را برایش درآوردهاند.
وقتی دیدمش، گفتم خدا کنه دیگه دردای پریودتم کم بشه بعد این موضوع.
گفت درد رو که همه دارن.
گفتم نه، من اصلاً ندارم!
تعجب کرد…
بارها شده که وقتی به کسی گفتم درد پریودی ندارم، تعجب کرده و گفته خوش به حالت…
یادم است از اول خدا با من بوده و واقعاً دردم همیشه کم بوده و از یک جایی به بعد که یادم نمیآید دقیقاً از چه زمانی ولی دردی را تجربه نمیکردم، در حد یک سستی کوتاه مدت بوده و کمکم آن حالت سستی هم از زندگیم خیلی وقت است رفته. حتی یادم نمیآید آخرین بارش کی بوده!
بعضی چیزها در زندگیمان بای دیفالت میشود انگار.
سستی و درد در زمان پریود هم انگار همین دیفالت و پیشفرض زندگی خانمهاست.
ولی حالا اینکه درد ندارم، دلیل بر این نیست که مغزم پریود نشود!!!
متاسفانه هنوز به این موضوعِ مهم فائق نشدهام.
و یکی از مکالمات همیشگی من و یکی از دوستانم این است که
فلانی یعنی پریود نمیشه؟! اون زمانا چطور فکرش رو کنترل میکنه؟!
چطوری میتونه انقدر آروم و در صلح همیشه رفتار کنه واقعاً؟
شاید او هم مثل من که باور نکردم پریودی حتماً باید با درد باشد و میتواند ساده و راحت پیش برود، راجع به اعصابش در این زمان به این صلح رسیده که دلیلی ندارد مغز اطرافیانش را هر ماهه سر هیچ و پوچ بخورد!!
واقعاً در زندگی چه چیزهایی را به صورت پیش فرض قبول کردهایم که اصلاً پایه و اساسی نداشته و چون فقط به ما گفتهاند و یا خودمان از دیگران الگوبرداری کردهایم، جزئی از زندگی همیشگیمان شده.
انگار همین است و غیر از این نمیتواند جور دیگری باشد.
حتی برای توجیه کردنش، شروع به عادی سازیشان میکنیم. کاملاً با علم و منطق!
کاش بجای توجیه کردنمان، بندها را پاره کنیم.
/این را بیشتر به خودم میگویم./