نوشته‌های من

وسط!

من خیلی دیر متوجه‌ی حسادت آدمها نسبت به خودم می‌شوم.

خیلی دیر!

و از آنجایی که نه خودم حسادتی می‌ورزم (واقعاً یادم نمی‌آید که واقعاااا حسودی کرده باشم به شرایط، موقعیت و یا آدمی. بیشتر شاید به چشمم آمده موفقیت آن فرد ولی نه به چشم اینکه اوه چقدر پیشرفت کرده، تخریبش کنم یا کارش را کوچک جلوه دهم یا با این فکر که این آدم دارد به سمت هدفهاش قدم بر‌می‌دارد، پس بروم ناامیدش کنم! اصلاً، اصلاً. بیشتر نگاه تحسین برانگیز داشتم یا شاید گاهی حسرت که چرا من هنوز به آنجایی که می‌خواهم نرسیدم!)

و باز از آنجایی که به نظرم، خودم هنوز به جایی نرسیدم که کسی بخواهد حسادت کند (!) برای همین کلاً فکر اینکه کسی بخواهد به من و زندگی‌ام حسادت بورزد، اصلاً در مخیله‌ام نمی‌گنجد.

همین جا دو نکته بگویم.

اینکه من فکر می‌کنم به جایی نرسیدم پس حسادت برای چه؟!، واقعاً از جایگاه بد و ضعیفی در وجود آدمی می‌آید. اگر این را درونتان دارید به نظرم باید به صورت تمرکزی کمر همت برای رفعش ببندید.

دوم اینکه چقدر نوشتم حسادت! اصلاً بار این کلمه انقدر سنگین است که دلم نمی‌خواهد یک بار دیگر تایپش کنم!

ولی حالا شما حساب کنید افرادی هستند، تمام عمر در حال تجربه‌ی این احساس‌اند!


حالا چرا این موضوع را به یکباره علم کردم؟!

سر موضوع سایت و آموزش آنلاین و این جریانات، من تا جایی که می‌توانستم چراغ خاموش پیش رفتم. مخصوصاً برای افرادی که می‌دانستم سرشان زیادی در زندگی‌ام است!

ولی در این راه، کسانی در پی ناامید کردنم بودند که اصلاً‌ انتظارش را نداشتم.

کسانی گفتند موفق بشوی که چه؟! که انتظارش را نداشتم!

کسانی گفتند اصلاً گیرم که موفق شدی، موفق شدن در کار و بیزینس اصلاً‌ زنانه نیست و انرژی مردانه دارد و تا جایی که در توانشان بود سعی در تخریب و بی‌اهمیت نشان دادن خودم و کارم داشتند، که اصلاً فکرش را نمی‌کردم این حرفها را از آنها بشنوم.

حالا که پروژه به قسمت‌های خوبی رسیده و در این راه هم، من به شناخت بیشتری از خودم و از آدمها رسیدم، بیشتر و راحتتر می‌بینم که باز افراد به فکر راهی قویتر برای کوچک شمردن تو  و کارهایت هستند یا اینکه شروع کردند تقلید کردن از تو!

راه حلم برای سوختن زیادشان می‌دانید چیست؟

حواله‌ی انگشت وسطم به تمامی افکار و عملکردهای قدیمی و پوچ و غریزه‌ای‌شان.

راستش همین قدر انرژی هم زیاد است که صرف آنها کنم ولی از آنجا که از دوباره کاری خوشم نمی‌آید، تصمیم گرفتم یک بار انگشتم را نشانِ حسودانی که خیلی هم خودشان را روشنفکر، خودبزرگ بین، باتجربه و با جهانبینی وسیع می‌دانند، دهم و دیگر هر وقت کسی حسودی کرد، یاد همین انگشتم بی‌افتد و من را به سختی نیاندازد و برود پی کارش.


این را هم اضافه کنم که البته حالا که در مسیر زندگی بزرگ شده‌ام، حسادت و تقلیدشان برایم جذاب است.

چه اشکال دارد، رشد تو باعث شود فرد دیگری به فکر تغییر و بهبود خودش بیافتد حتی همانی که روزی بخاطر همین موضوع، رنگ تاریکی را با قویترین سلاحِ در دستش مهمان زندگی‌ات کرده بود؟!

در آخر یادمان باشد ما دیگر در غار و قبلیه زندگی نمی‌کنیم. بهتر است مغزمان را آپدیت کنیم 🤍

این را کلی گفتم!

🤍

دیدگاهتان را بنویسید