نوشته‌های من

پاندای کونگ فو کار تحت فشار است!

نمی‌خوام غر بزنم ولی اگر کسی این روزها بهم بگه:

حالا مگه چیکار می‌کنی که انقدر میگی کار دارم و خسته‌ام؟!

یا در جوابم بگه:

همین؟! فقط فلان کار؟! هنوز تموم نشده؟!

اولاً دوست دارم بزنم از وسط حتماً به دو قسمت نامساوی تقسیمش کنم ولی خب خیلی مودبانه لبخند می‌زنم و میگم:

کار زیاده منم خیلی عادت به کار زیاد ندارم. تموم میشه به زودی…

دوماً نصف خستگی‌هام رو بهش بدم تا بفهمه وقتی میگم خسته‌ام یعنی چی.

شاید بعضی از آدمها، خیلی خیلی بیشتر از من در زندگی‌شون مشغله و کار داشته باشن و حتی شاید بیشتر مشغله‌هاشون گرفتاری باشه تا خوشی.

ولی من در بیشتر زمانهای عمرم، پاندای کونگ فو کار بودم!

وقت کافی برای خوابیدن و استراحت کردن داشتم.

زمانی برای تفکر و خلوت کردن و آرامش در روز داشتم.

برنامه‌های روزانه‌ی سبکی داشتم که خیلی راحت و شیک پیش می‌رفت.

آخرش هم از روزی که گذروندم از خدا سپاسگزاری می‌کردم و راحت می‌خوابیدم.

ولی الان همه‌ی اینایی که گفتم رو برعکسش کنید و چند تا هم بذارید روش!

احساسم بهم میگه خیلی غر زدم!!

ولی این دوران هم تجربه‌ی جالبی بود و خب درس‌هایی داشت که باید بهش فکر کنم و یادشون بگیرم و بگذرم.

الهی شکر که همش خوشی بود و تجربیاتم در خوشی رقم خورد.

شکر 🩷

دیدگاهتان را بنویسید