جادوی شروع تازه

فکر کنم در همان فصل اول کتاب چگونه تغییر کنیم؟ راجع به شروع دوباره صحبت کرده است. گاهی شروعی جدید می‌تواند برای ایجاد تغییر، بسیار مفید باشد و گاهی حتی مضر. به همین دلیل مثلاً می‌گوییم: شروع رژیم از اول هفته! از این شنبه میرم باشگاه! کی بشه امسال تموم شه، امسال برام خیلی بد بود، سال دیگه حتماً بهتره! از پاییز استارت کارم رو می‌زنم. و... زمانی که روند فعلی زندگی آن چیزی نیست که ما می‌خواهیم و اول ماه و اول هفته و اول فصل و اول سال، بعد از مسافرت و هر تغییر شرایطی را فرض بر شروع جدید می‌گذاریم و تغییری موثر در زندگیمان ایجاد می‌کنیم. این می‌شود یک شروع جدیدِ موثر و مفید. حال کی مخرب است؟! زمانی که زندگی‌ات روی غلتک است و همان چیزیست که باید باشد، حالا برایت مهمان می‌آید و کل برنامه‌هایت را بهم می‌زند! می‌روی مسافرت و وقتی...

ادامه‌ی مطلب

پایان فصل مرداد

سری قبل که از مسافرت برگشتم، به خودم قول دادم تمام تمرکزم را برای انجام کارهای دوره‌ی تراپی بگذارم. الان، در آستانه‌ی سفر بعدی، می‌توانم بگویم مرداد آنقدر پُربرکت بود که نَه یک ماه بلکه حکم یک فصل را برایم داشت. چهل روز پربرکت 🤍 منتظر روزی هستم که این پروژه هم کامل تمام شود و برای پایان این سه-چهار سال تلاش مداوم به خودم جایزه‌ای ارزشمند بدهم. چیزی تا آن روز نمانده... 🤍  

ادامه‌ی مطلب

رهایی

نمی‌دانم سر چه، ولی یک حس رهایی، در من جاری شده... دوستش دارم...   دیشب یکی از نت‌های گوشی‌ام که دقیقاً ۵ سال و ۵ روز پیش آن را نوشته بودم، خواندم. قسمتی از نوشته‌ام را اینجا می‌گذارم: .... احساس سنگی همون احساسیه که ما معمولاً هر روز تجربه‌اش می‌کنیم. زره سنگیمون رو می‌پوشیم و با زندگی مواجه میشیم. سخت و محکم! و احساس آب روون و جاری، احساسیه که روزهایی که حالمون خیلی خوبه تجربه‌اش می‌کنیم. هر چیزی که پیش میاد ازش با روی باز استقبال می‌کنیم و لحظه به لحظه لذت می‌بریم و لحظه‌ای به بعد فکر نمی‌کنیم. یه چیزی رو باید بپذیریم زندگی شاد و دلخواه نصیب کسی میشه که مثل آبِ جاری حرکت کنه و دائم مقاومت نداشته باشه و یکی که مثل سنگه تو زندگی شاد هم بندازیش باز هم سنگه و سفت! ظاهراً ۵ سال و ۵ روز پیش چیزهایی را فهمیده...

ادامه‌ی مطلب

برگ درخت

امسال که از تعطیلات عید برگشتم، روز دوازدهم یا سیزدهم فروردین بود که حس سرماخوردگی و بدن درد بدی سراغم آمده بود و دریغ از یک قرص که بتواند من را از این شرایط خارج کند تا از تعطیلات بگذریم و من بتوانم به راحتی و با پای پیاده از داروخانه‌ی سر خیابان، یک قرص سرماخوردگی عبیدی بگیرم تا شفا پیدا کنم! خلاصه که نزدیک ساعت ده شب بود و می‌دانستم اگر کمکی به بدنم نرسانم، شب بدی در انتظارم است. سوار ماشینم شدم تا به اولین داروخانه‌ی شبانه‌روزی خودم را برسانم. از همان اول تا زمانی که برگردم با چندین چالش رانندگی از طرف رانندگان محترم مواجه شدم و وقتی برگشتم و دیدم یک ماشین جلوی در پارکینگ ساختمان پارک کرده، واقعا دیگر به نقطه‌ی جوش خودم رسیده بودم. حال بد و مریضی یک طرف. رانندگی قشنگ آدمها هم...

ادامه‌ی مطلب

خانه دوباره خانه می‌شود

این روزها فهمیدم معنای راحتی و امنیت به سادگی خلاصه می‌شود در صندلی‌ای که کنار پایت هست تا زمانی که پشت سیستم می‌نشینی پایت را رویش دراز کنی. نخ دندان‌ در سر میز ناهار خوری،‌ کنار سیستمت، روی پاتختی باشد و هر وقت بخواهی دست دراز کنی و برش داری. مسواکت دقیقا همانجایی باشد که می‌خواهی و مجبور نباشی هر دقیقه جایی بگذاری که کثیف و آلوده نشود. حمامت تمیز باشد. ملافه‌ها بوی تمیزی بدهند. با لباس راحت در خانه‌ات راه بروی. به هر اندازه که خواستی برقصی. نتت با کیفیت بالا کار کند و قطع نشود. لباسهای کثیفت را هر وقت جمع شدند، بشویی و جایی هم برای خشک کردنشان داشته باشی. حتی نرمی فرشی که رویش راه می‌روی هم، خود خوشبختی‌ست. وقتی بعد حدود یک ماه، فرش را پهن کردم و رویش پا گذاشتم باورم نمیشد انقدر نرمی فرش به انسان آرامش می‌دهد. یا...

ادامه‌ی مطلب

پاندای کونگ فو کار تحت فشار است!

نمی‌خوام غر بزنم ولی اگر کسی این روزها بهم بگه: حالا مگه چیکار می‌کنی که انقدر میگی کار دارم و خسته‌ام؟! یا در جوابم بگه: همین؟! فقط فلان کار؟! هنوز تموم نشده؟! اولاً دوست دارم بزنم از وسط حتماً به دو قسمت نامساوی تقسیمش کنم ولی خب خیلی مودبانه لبخند می‌زنم و میگم: کار زیاده منم خیلی عادت به کار زیاد ندارم. تموم میشه به زودی... دوماً نصف خستگی‌هام رو بهش بدم تا بفهمه وقتی میگم خسته‌ام یعنی چی. شاید بعضی از آدمها، خیلی خیلی بیشتر از من در زندگی‌شون مشغله و کار داشته باشن و حتی شاید بیشتر مشغله‌هاشون گرفتاری باشه تا خوشی. ولی من در بیشتر زمانهای عمرم، پاندای کونگ فو کار بودم! وقت کافی برای خوابیدن و استراحت کردن داشتم. زمانی برای تفکر و خلوت کردن و آرامش در روز داشتم. برنامه‌های روزانه‌ی سبکی داشتم که خیلی راحت و شیک پیش می‌رفت. آخرش هم...

ادامه‌ی مطلب

عریان رقصیدن در شلوغترن میدان شهر

حتی وقتی بُرس نداری که موهایت را شانه کنی! فقط یک کش مو داری که اگر گم شود، کلافه‌ای و احساس می‌کنی سرت لق شده و الان است که از تنت جدا شود و روی زمین قل بخورد! وقتی با لباس بیرونت روی مبل نمی‌شستی ولی الان در شرایطی قرار گرفتی که وقتی از زیر دوش میایی حتی یک جای تمیز هم از نظرت نیست که لحظه‌ای بنشینی. اخلاقت همین وضعی می‌شود که اخلاق الان من است! واقعاً آدم‌هایی که می‌روند زندان، چه بلایی سرشان می‌آید؟ همین که حمامت تمیز نیست، خودش شکنجه‌است. چه برسد به اینکه جای خوابت بوی نا بدهد یا زمان پریودی نوار بهداشتی نداشته باشی یا هزار کوفت دیگر. تازه به باقی مسائل کاری ندارم!! الان داشتم فکر می‌کردم این شرایط فقط برای چند روز است و همه چیز طبق روال عادی (حتی عالی) پیش می‌رود و موضوع عجیبی...

ادامه‌ی مطلب

آهسته مساویست با سریع

آهسته یعنی روان، روان یعنی سریع در نتیجه آهسته مساویست با سریع این حرف یکی از حرف‌های طلایست که به نظرم آدمهای عجول باید سرلوحه‌ی زندگیشان قرارش دهند! سالها قبل این حرف را از فرد عزیزی شنیدم و این چند روز اخیر دائم در ذهنم می‌چرخید. ولی قسمت روانش یادم نمی‌آمد و جمله کامل نمی‌شد! دائم به خودم می‌گفتم چطوری میشد که معادله آهسته یعنی سریع درست درمییومد؟! امروز صبح موقع رانندگی یادم آمد که... هر کاری که آهسته انجام شود، راحت و روان پیش می‌رود و هر کاری که راحت و روان پیش برود، سریع جلو می‌رود. در نتیجه آهسته مساویست با سریع. من به عنوان آدم عجول ماجرای زندگی، بیشتر مواقع از عجله‌ام آسیب دیدم و هر زمانی که صبور بودم و در صلح به سر می‌بردم، همه چیز خیلی راحت و ساده در زندگیم پیش رفته. این موضوعِ عجله، زود پیش...

ادامه‌ی مطلب

درهم پیچیدگی منظم و رگ‌های پرآواز

همین که به آخرای انجام یک کار می‌رسم، کار مهم بعدی که به کل هم فراموشش کرده بودم، یادم می‌آید و در لحظات پایانی ددلاین آن، انجامش می‌دهم. همه چیز این روزها در هم پیچیده شده و همه چیز باهم تصمیم گرفته‌اند در زندگی من متحّول شوند! البته تصمیم به تغییر و تحّول از سمت من بود ولی اینکه همه اتفاقات باهم رخ بدهند، تصمیم کارها! ولی در کنار این در هم پیچیدگی که گاهی واقعاً از حد توان من خارج می‌شود، همه کارها سر وقت و عالی و منظم پیش می‌رود. با اینکه من این روزها در نهایت توان خودم ظاهر شدم ولی می‌دانم اگر این هماهنگی‌ها و همزمانی‌ها اتفاق نمی‌افتاد، من از پس هیچکدام از کارها به درستی برنمی‌آمدم. برنامه‌ی انجام من برای کارها چیز دیگری بود ولی نیرویی برتر برنامه‌ها را به دست گرفته و گاهی وقوع...

ادامه‌ی مطلب