26
دی
نوشتههای من
14
آبان
The Color Purple
هفتهی پیش تصمیم گرفتم فیلم The Color Purple را ببینم.
بیشتر بخاطر کارگردانش انتخابش کردم.
آن قدر اوایل فیلم همه چیز ترسناک بود که واقعاً توان روحی ادامه دادن فیلم را نداشتم و تا یک هفته سراغش نرفتم!
امروز به خودم دل و جرات دادم و ادامهی فیلم را پلی کردم، دقیقاً از بعد همان لحظهی کذایی که دیگر نه مغزم نه روحم نمیکشید که ادامه دهم، فیلم کمی بهتر شد. نه خیلی ولی حداقل کمی رنگ سفیدی هم در آن همه سیاهی ریختند که مخاطبی مثل من سنگکوب نکند!
یا شاید یک هفته زمانی بود که آن همه سیاهی برایم عادی شود و تاب و توانم بالا رود و کوچکترین نورها را هم ببینم و دنبال کنم...
ولی به نظرم آخر فیلم را همان اول باید بگویند که انقدر آدم اعصابش بهم نریزد!
نمیدانم چرا فکر کردم فیلم پیانیست، میتواند...
08
آبان
گریه کن گریه قشنگه
توی یکی از قسمتهای فرندز داستان حول این میچرخه که چندلر نمیتونه گریه کنه و بالاخره آخرهای داستان، سر هر موضوع کوچیکی چندلر میزنه زیر گریه.
خواستم بگم برای من هم الان مدتهاست که گیت باز شده و بسته هم نمیشه!
همین چند شب پیش نشستم دورهمی فرندز بعد ۱۷ سالشون رو دوباره دیدم و انقدر گریه کردم که بعد از اینکه فیلم تموم شد، احساس میکردم از یه دنیای دیگه برگشتم!
الان هم رفتم آهنگ گریه کن گریه قشنگهی سیاوش قمیشی رو تو نت گوش کنم، دیدم برای آلبوم روزهای بیخاطرهاشه!
من دیگه حرفی ندارم...
پ.ن: چندلر تو همیشه دوست من میمونی، مخصوصاً بعد اون جلسه که سیگارت رو با هیپنوتیزم ترک کردی 😂❤️🩹
17
مرداد
یکم جلوتر بهش میرسی
ایمان دارم که خدا به خواستههای من پاسخ مثبت میدهد.
فقط کافیست که من رها باشم و با حال خوب زندگی کنم.
چند وقت پیش واقعاً دلم باران میخواست و همان شب خواب دیدم که باران میبارد. یکی از لطیفترین خوابهایم بود.
ولی الان، واقعاً دارد باران میبارد.
لمس دستانم با نم نم باران واقعاً رویاییست.
هوا بهشتی شده.
حتی بهشتیتر از اردیبهشت.
هوای خنک و بارانی و لطیف با بوی سبزههای روی بالکن.
تازه برق هم رفته و همه جا در سکوت و صدای باران است.
خدایا صد هزار مرتبه شکرت و میدانم و ایمان راسخ دارم هر آنچه که بخواهم به من میدهی.
چند وقت پیش پیامی خواندم با این مفهوم:
یکم جلوتر بهش میرسی.
پیامی بود بهشتی و هر لحظه که با خودم تکرارش میکردم، قلبم آرام میشد.
الان که باران را در دنیای واقعی تجربه میکنم، نماد همان جمله است برایم.
یکم جلوتر بهش رسیدم!
وَإِذَا...
16
مرداد
صد و هشتاد روز
دقیقاً صد و هشتاد و یک روز پیش من تصمیم گرفتم که زبان انگلیسیام را بهبود ببخشم و برای یک بار هم که شده این موضوع را برای همیشه در زندگیم حل کنم.
صد و هشتاد روز از آن روز میگذرد و من برای دومین بار برنامهی نود روزه را پیش بردم.
امروز داشتم فکر میکردم وقتی کاری هر روز تکرار شود حتی بهتر از کاریست که مثلاً یک روز درمیان ولی قویتر انجام میشود. نمیدانم این موضوع برای همه یا برای همه چیز درست است یا نه ولی برای من هر کاری که هر روزه انجامش دادم، تاثیر بیشتری داشته است.
مثلاً یادم است چند بار چالش سی روزهی ورزش را شروع کردم و هر روز باید یک ساعت ورزش میکردم تا از چالش سربلند خارج شوم!
الان که یاد آن روزها میافتم میبینم واقعاً انگیزهی بالایی داشتم...
16
مرداد
میخواهم زبان تو را بیاموزم
تو با کدام زبان صدایم میزنی
سکوت تو را لمس میکنم
به من که نگاه میکنی
به لکنت میافتم
زبان عشق سکوت میخواهد
زبان عشق واژهای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانهها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت میکنی
میخواهم زبان تو را بیاموزم
12
مرداد
نمیخواهد چیزی را درست کنی، فقط سر جای خودت باش!
امروز داشتم فکر میکردم اگر مثلاً فلان موضوع اتفاق بیافتد، چه کارهایی بعد آن انجام میدهم؟!
یک سری از نتایج بعد رخ دادن آن موضوع را نوشتم و همانطور که داشتم تجسم میکردم که اول فلان کار را میکنم بعد بیسار کار را و...
یک لحظه به خودم آمدم دیدم کلاً مسیرم به بیراه است!
من میخواستم چیزهایی را عوض کنم که درست بودند.
تنها کاری که باید بعد رخ دادن آن اتفاق انجام بدهم این است که جمع کنم و از این وسط بروم بیرون!
متوجه شدم فقط باید از حضور جمع مرخص شوم و بقیه موضوعات، خود به خود حل میشود 😂
این خبر خیلی خوبیست.
از این به بعد هدفم مشخصتر و واضحتر است و دیگر شرایط را برای کسی یا چیزی نمیخواهم بهتر یا درستتر کنم.
فقط باید مسیر رخ دادن اتفاق را هموار کنم.
و این را هم بگویم...
07
مرداد
روز هشتاد و یکم
باورم نمیشه امروز روز هشتاد و یکم بود.
چقدر زود این هشتاد روز گذشت.
مثل خواب و خیال رد شد و رفت.
یعنی تا آدم یک برنامهی این مدلی نداشته باشه که دقیقاً روزشمار باشه، متوجهی گذر سریع زمان نمیشه.
میتونم بگم تو این هشتاد روز هم خیلی اتفاق افتاد و تحولات بزرگی رخ داد و هم میتونم بگم خیلی همه چیز ساده و بدون تغییر و در خط صاف پیش رفت!
در سطح زندگیم همه چیز ساده و روان بود و من هر روز به ابرهای پفکی و گلبهی دم غروب چشم دوختم و از هوا لذت ببردم و در آرامش گذر عمر رو دیدم!
ولی موضوعات مهمی در عمق وجودم تغییر کردند.
بابت این جریان خوشحالم و میدونم چیزی که درونم ساخته بشه، در جهان بیرون هم شکل میگیره.
به زودی بعد این چند روز، برنامهی بعدی رو شروع میکنم.
07
مرداد
وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا 🤍
وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا.
یکی از بهترین ترجمههای قرآن، ترجمهی مکارم شیرزایست.
بابت آن، بسیار سپاسگزارم 🤍
ــــــ
این روزها مفهوم قشنگی از توکل در وجودم شکل گرفته است.
توکل یعنی سیستم دقیق جهان، هیچوقت اشتباه نمیکند.
از وقتی این موضوع در من نهادینده شده، هر فکر، نگاه و دیدگاه را با این آگاهی میسنجم.
یک آرامش و صلحی در من ایجاد شده.
قبلاً هم این دیدگاه که اگر خوبی یا بدی از این جهان میبینم، بخاطر خودم است را قبول داشتم ولی این آگاهی، کلاً یک تحوّل عمیق در من ایجاد کرد.
انگار قبلاً همه چیز در سطح بوده و حال عمق یافته.
شاید روزی برسد که درک عمیقتری از این آگاهی داشته باشم که حتماً آن روز میرسد ولی الان همین اندازه هم من را آرام میکند...
🤍
04
مرداد
ذهن نویسنده
یادم است سر کلاس نویسندگی، صحبت به این سمت رفته بود که باید به دنیا به چشم ایدهی داستاننویسی نگاه کرد. از هیچ اتفاقی نباید ساده گذشت و از هر موقعیت، به شکل ایده و شناسایی شخصیت استفاده کرد.
(درک خودم از آن کلاس است.)
در بخشی از صحبتها، استادمان گفتند که ذهن یک نویسنده دائم در حال نوشتن است.
حتی از خودشان مثال زدند که حتی در موقعیت تلخ زندگیشان، مشغول نوشتن داستانی طنز در مورد آن موقعیت، در ذهنشان بودند!
از آن زمان که چندین سال میگذرد من هر بار به رویای نویسنده شدنم، فکر میکردم، به شکل مقایسهی ذهن خودم با ذهن استادم یا باقی شاگردهای کلاس که آنها هم میگفتند بله ما هم همینطوریم و همیشه در حال داستانسرایی در ذهنمان هستیم، قرار میگرفتم و پیش خودم میگفتم من که اینطوری نیستم!
و یک حالت ناامیدی...
02
مرداد
شناور در آب
در سفر اخیرم به شمال و رفتن به دریا اتفاق جالبی افتاد.
وقتی در دریای زیبای خزر در حال لذت بردن بودم، خواهرم به من و دخترش یاد داد که چطور میتوانیم روی آب شناور شویم.
چم و خم کار را گفت و گفت که ممکن است در دفعات اول چه تجربهای داشته باشیم ولی تاکید کرد که
با همهی اینها مطمئن باشین میاین روی آب، چون قانونشه. فقط رها باشین. رهای رها.
یکی دو بار اول برایم سخت بود ولی چون خواهرم را میدیدم که به راحتی روی آب شناور میماند، ادامه دادم و البته ذهنی به خودم گفتم من به سیستم خدا اعتماد میکنم. رها بودن من نشان از ایمانم است.
با اهرم رنج و لذتی که، هرچقدر رهاتر باشی یعنی به سیستم این جهان بیشتر اعتماد داری، به راحتی بعد چند بار امتحان کردن، روی آب شناور...