09
مهر
بایگانی برچسب ها: باران
17
مرداد
یکم جلوتر بهش میرسی
ایمان دارم که خدا به خواستههای من پاسخ مثبت میدهد.
فقط کافیست که من رها باشم و با حال خوب زندگی کنم.
چند وقت پیش واقعاً دلم باران میخواست و همان شب خواب دیدم که باران میبارد. یکی از لطیفترین خوابهایم بود.
ولی الان، واقعاً دارد باران میبارد.
لمس دستانم با نم نم باران واقعاً رویاییست.
هوا بهشتی شده.
حتی بهشتیتر از اردیبهشت.
هوای خنک و بارانی و لطیف با بوی سبزههای روی بالکن.
تازه برق هم رفته و همه جا در سکوت و صدای باران است.
خدایا صد هزار مرتبه شکرت و میدانم و ایمان راسخ دارم هر آنچه که بخواهم به من میدهی.
چند وقت پیش پیامی خواندم با این مفهوم:
یکم جلوتر بهش میرسی.
پیامی بود بهشتی و هر لحظه که با خودم تکرارش میکردم، قلبم آرام میشد.
الان که باران را در دنیای واقعی تجربه میکنم، نماد همان جمله است برایم.
یکم جلوتر بهش رسیدم!
وَإِذَا...
27
تیر
باران در غار حرا
دیشب قبل خواب این پست را نوشته بودم.
هرچند با عنوانش، کلاً پنج کلمه است.
در خوابم باران میبارید و من از حضورش لذت میبردم ولی یادم نبود که آن را میخواستم.
صدایی از غیب آمد که
مگه نگفتی بارون دوست داری. اینم بارون. چرا نمیری ببینیش؟!
تلنگری بود حرفش.
آنقدر واضح و همان لحظه و همان جا این اتفاق در حال رخ دادن بود که گیاهانی که در گلدان نمای بالکن کاشتم هم به همان اندازهای رشد کرده بودند که وقتی صبح بیدار شدم و دیدمشان...
🤍
انا اقول کن فیکون.
27
تیر