احساس خوشبختی

امروز وقتی داشتم در هوای عالی نیمه‌ی آبان ماه پیاده‌روی می‌کردم و با خودم خلوت کرده بودم، یک لحظه چشم باز کردم و دیدم اینجا دقیقاً همان‌جایی‌ست که مدتها مشتاق رسیدنش بودم. یک‌ آرامش و یک راحتی ِدل. یک جریانِ ساده از زندگی. یک حال خوب و خیال راحت و آزادی. خیلی وقت بود که این حسِ خوبِ خوشبختی را گم کرده بودم. و در آن لحظه‌ی نیمه‌ی پاییز، من خوشبخت بودم. و این شروع خوشبختی‌ست... الهی شکر 🤍  

ادامه‌ی مطلب

پدرم ❤️

این روزها که باید صبح زود بیدار شم و برم سالن، پدر ساعت شش زنگ می‌زنه که بیدارم کنه و معمولاً یکمی هم باهام حرف می‌زنه تا مطمئن بشه که دیگه واقعاً بیدارم. این حقیقتاً شکلی از خوشبختیه. ❤️  

ادامه‌ی مطلب

باز هم تسلیم می‌شوم.

وقتی تو لایق میشی لاجرم نعمتها وارد زندگیت میشن. از وقتی تو زندگیم Give up کردم، راه‌ و درهایی در زندگیم باز شده که به قول استادم، اصلا فکر نمیکردم دری وجود داشته باشه. فکر می‌کردم دیواره! اتفاق‌‌هایی افتاده تو زندگیم که گاهی احساس می‌کنم اون اتفاق‌ها اصلا شباهتی به زندگی قبل از give up کردن من نداره... یعنی یکی دو بار تو این دوران تسلیم بودنم، موضوعی پیش اومد که احساس کردم انقدر اتفاقهای زندگیم عجیب غریب و جذابه که مثل یه خواب میمونه و میشه کمپلت از تو زندگیم برداشت و گفت خب دیگه بیدار شو به زندگی قبلیت برگرد. و البته هر بار هم میگم حتی اگر خواب هم باشه، مهم اینه که من لایق تجربه اون لحظه‌های جذاب و اتفاق‌های شیرین بودم. و باز هم میگم ترجیح میدم دیگه تو زندگیم در همه‌ی موضوعات تسلیم باشم. تسلیم...

ادامه‌ی مطلب