09
مهر
بایگانی برچسب ها: دورانهای تلخ و شیرین زندگی
14
آذر
سقوط آزاد
من یک زمانی در زندگیام سقوط آزاد کردم...
یک وقتی هست که تو زمین میخوری ولی روی زمینی،
روی زمین راه میروی و میافتی،
آن زمان خیلی اتفاق خاصی برایت نمیافتد.
ولی یک وقتی هست که رفتی بالا، بالا، بالا، بالا...
و البته در آن بالا هر ازگاهی سنگی قِل میخورد و ضربهای به سرت میزند
سگی دنبالت میکند
پوست میوهای زیر پات قرار میگیرد و سُر میخوری
ولی تو فکر میکنی دیگر الان بالایی، اتفاق بدی برایت نمیافتاد و تمام نشانهها را جدی نمیگیری
و یک روزی چشم باز میکنی و میبینی طوری پخش زمین شدهای که به این راحتیها نمیتوانی بلند شوی و حتی اگر بلند شوی دیگر تا زندگی معمولیات فرسنگها راه است!
راستش سعی کردم تلخی آن دوران سخت را فراموش کنم (و فقط درسهای بزرگش را به عنوان تجربهی زندگیام همراهم نگه دارم.)
ولی این روزها که حالم خوب است و...