عریان رقصیدن در شلوغترن میدان شهر

حتی وقتی بُرس نداری که موهایت را شانه کنی! فقط یک کش مو داری که اگر گم شود، کلافه‌ای و احساس می‌کنی سرت لق شده و الان است که از تنت جدا شود و روی زمین قل بخورد! وقتی با لباس بیرونت روی مبل نمی‌شستی ولی الان در شرایطی قرار گرفتی که وقتی از زیر دوش میایی حتی یک جای تمیز هم از نظرت نیست که لحظه‌ای بنشینی. اخلاقت همین وضعی می‌شود که اخلاق الان من است! واقعاً آدم‌هایی که می‌روند زندان، چه بلایی سرشان می‌آید؟ همین که حمامت تمیز نیست، خودش شکنجه‌است. چه برسد به اینکه جای خوابت بوی نا بدهد یا زمان پریودی نوار بهداشتی نداشته باشی یا هزار کوفت دیگر. تازه به باقی مسائل کاری ندارم!! الان داشتم فکر می‌کردم این شرایط فقط برای چند روز است و همه چیز طبق روال عادی (حتی عالی) پیش می‌رود و موضوع عجیبی...

ادامه‌ی مطلب

ذهن نویسنده

یادم است سر کلاس نویسندگی، صحبت به این سمت رفته بود که باید به دنیا به چشم ایده‌ی داستان‌نویسی نگاه کرد. از هیچ اتفاقی نباید ساده گذشت و از هر موقعیت، به شکل ایده و شناسایی شخصیت استفاده کرد. (درک خودم از آن کلاس است.) در بخشی از صحبت‌ها، استادمان گفتند که ذهن یک نویسنده دائم در حال نوشتن است. حتی از خودشان مثال زدند که حتی در موقعیت تلخ زندگیشان، مشغول نوشتن داستانی طنز در مورد آن موقعیت، در ذهنشان بودند! از آن زمان که چندین سال می‌گذرد من هر بار به رویای نویسنده شدنم، فکر‌ می‌کردم، به شکل مقایسه‌ی ذهن خودم با ذهن استادم یا باقی شاگردهای کلاس که آنها هم می‌گفتند بله ما هم همینطوریم و همیشه در حال داستان‌سرایی در ذهنمان هستیم، قرار می‌گرفتم و پیش خودم می‌گفتم من که اینطوری نیستم! و یک حالت ناامیدی...

ادامه‌ی مطلب

رسالتم

دست‌های آلوده به قضاوت‌های پی در پی‌ام را می‌شویم و نظاره‌گر بازی آدمها می‌شوم. رسالتم لذت بردن در سکوت و مداومت ورزیدن به گشودگی دریچه‌ی دیدم به دنیاست. و امید دارم به روزی که جهان، مشتاق تماشای رقص کلماتم می‌شود...

ادامه‌ی مطلب