رهایی

نمی‌دانم سر چه، ولی یک حس رهایی، در من جاری شده... دوستش دارم...   دیشب یکی از نت‌های گوشی‌ام که دقیقاً ۵ سال و ۵ روز پیش آن را نوشته بودم، خواندم. قسمتی از نوشته‌ام را اینجا می‌گذارم: .... احساس سنگی همون احساسیه که ما معمولاً هر روز تجربه‌اش می‌کنیم. زره سنگیمون رو می‌پوشیم و با زندگی مواجه میشیم. سخت و محکم! و احساس آب روون و جاری، احساسیه که روزهایی که حالمون خیلی خوبه تجربه‌اش می‌کنیم. هر چیزی که پیش میاد ازش با روی باز استقبال می‌کنیم و لحظه به لحظه لذت می‌بریم و لحظه‌ای به بعد فکر نمی‌کنیم. یه چیزی رو باید بپذیریم زندگی شاد و دلخواه نصیب کسی میشه که مثل آبِ جاری حرکت کنه و دائم مقاومت نداشته باشه و یکی که مثل سنگه تو زندگی شاد هم بندازیش باز هم سنگه و سفت! ظاهراً ۵ سال و ۵ روز پیش چیزهایی را فهمیده...

ادامه‌ی مطلب

گشودگی یا در بسته

حتم دارم موضوعی که این روزها با آن مواجه می‌شوم، یا در من است یا باید از آن چیزی بیاموزم. با علم بر این خلا درونی وجودم، نوشته‌ام را شروع می‌کنم: امروز زمان صحبت با دوستی، دو بار با در بسته مواجه شدم. خیلی راحت بخواهم بیانش کنم یعنی حرفم خورد تو دیوار! چند روز پیش هم همینطور شد! حتما عیب از من است که حرفم را به گونه‌ای بیان می‌کنم که قابل پذیرش نیست یا شکلات پیچ نشده و با زاویه‌ای عنوانش می‌کنم که فرد سدی می‌سازد برای نپذیرفتن آن! حتما یک زاویه دیدی که به این موضوع خواهم داشت، همین است ولی یک زاویه دیگری هم این جریان دارد که در آنجا من دچار خلاء نیستم. کسی که آماده‌ی پذیرش نیست، خودت را بکُشی هم چیزی عوض نمی‌شود. کسی که از تو خواهش نکرده راه حلی یا تغییری در زندگی‌اش...

ادامه‌ی مطلب