نوشتهها
شناور در آب
در سفر اخیرم به شمال و رفتن به دریا اتفاق جالبی افتاد.
وقتی در دریای زیبای خزر در حال لذت بردن بودم، خواهرم به من و دخترش یاد داد که چطور میتوانیم روی آب شناور شویم.
چم و خم کار را گفت و گفت که ممکن است در دفعات اول چه تجربهای داشته باشیم ولی تاکید کرد که
با همهی اینها مطمئن باشین میاین روی آب، چون قانونشه. فقط رها باشین. رهای رها.
یکی دو بار اول برایم سخت بود ولی چون خواهرم را میدیدم که به راحتی روی آب شناور میماند، ادامه دادم و البته ذهنی به خودم گفتم من به سیستم خدا اعتماد میکنم. رها بودن من نشان از ایمانم است.
با اهرم رنج و لذتی که، هرچقدر رهاتر باشی یعنی به سیستم این جهان بیشتر اعتماد داری، به راحتی بعد چند بار امتحان کردن، روی آب شناور ماندم و خب از شرایطی که در آن قرار گرفته بودم، بسیار لذت میبردم.
سبک و شناور رو به آسمانی که پر از ابرهای زیباست و هوای مطبوع، چه چیزی میتواند از این لذتبخشتر باشد؟
میدانید چه چیزی میتواند از این هم لذتبخشتر باشد؟ اینکه تو ببینی که اگر رها باشی، سیستم طوری تعبیه شده که تو را به راحتی به خواستههایت برساند.
درک این قانون و اعتماد به سیستم، چیزیست که هر لحظه از بعد آن اتفاق به خودم یادآوری میکنم.
ماجرا به این ختم نمیشود.
افرادی به سمت ما میآمدند و از ما میپرسیدند که چطور میتوانیم مثل شما به مدت طولانی روی آب شناور باشیم و ما راهش را به آنها میگفتیم و یا آنها موفق میشدند (که فقط یکی دو نفر از آنها توانستند انجامش دهد) یا اینکه از موفق نشدنشان ناراحت میشدند و سفت و سختتر در آب تلاش میکردند، بجای اینکه رهاتر باشند.
با اینکه تاکید من و خواهرم در تمام زمانی که قانون شناوری را میگفتیم، تاکید بر رهایی بود.
و خب خیلی از افراد هم نیامدند و نپرسیدند ولی من هر از گاهی میدیدیم که چند نفر چند نفر بهم کمک میکنند تا روی آب دراز بکشند و البته که نمیشد و فقط آنها نوبتی هم را روی آب نگه میداشتند و البته به نظرم لذتی نداشت چهار نفر بالای سرت بلند بلند حرف بزنند و روی بدنت فشار بیاورند و تو سفت و محکم بدنت را نگه داری! این چه شناوریست؟! (شاید هم لذت داشت ولی آنی نبود که دلخواه من باشد.)
لذت شناور بودن در آرامش و خلسهی بعدش بود. جایی که صدایی نمیشنوی جز صدای آب و خودت و خدا.
جایی که بیفکری شکل میگرفت.
بعد از تجربهی بینظیر دریا به این فکر کردم که بعضی از ما خیلی برای رسیدن به خواستههایمان تلاش میکنیم و هدفمان از رسیدن به آن خواسته، لذت بردن است ولی چون راه رسیدن به آن را نمیدانیم و بسیار بسیار در مسیر سختی میکشیم و آخر هم به چیزی شبیه به خواستهمان میرسیم و به گنجی که در رسیدن آن خواسته نهفته شده، دست پیدا نمیکنیم.
ولی اگر فقط قانون رسیدن به آن خواسته را بدانیم و اعتماد کنیم و رها و آزاد از رسیدن، از مسیرش لذت ببریم، آن خواسته در کسری از ثانیه به ما داده میشود.
واقعاً هر بار به انا اقول کن فیکون فکر میکنم میبینم اگر ما راهش را بدانیم، سیستم این جهان را بدانیم، واقعاً میگویم موجود باش و میشود.
همانطور که سالها قبل یک تماس تصویری، یک خواب و خیال بود ولی الان در کسری از ثانیه عملی میشود.
دریا و شناوری درسهای دیگری هم برایم داشت.
مثلاً اگر آدمها تغییر کنند، چقدر تجربههای زندگیشان متفاوت میشود.
دختر خواهرم، فردیست که سالها از دریا، فقط آب نزدیک به ساحل را تجربه میکرد ولی وقتی شناوری را یاد گرفت و من گفتم
اگر میخوای ایمانت رو نشون بدی، رها باش.
بخاطر این اهرم که در ذهنش شکل گرفت، تا روسیه، رهایی و ایمانش را با شناوری تجربه کرد!
یعنی هر بار با خواهرم میدیدیم که او با چشمانی بسته، تنها وسط دریاست و اصلاً ترسی ندارد، با لبخند بهم میگفتیم:
چقدر آدم میتونه تغییر کنه!
و البته که خود من تجربهای بد از رفتن به کلاس شنا و استخر و غرق شدن داشتم.
ولی از آن تجربه، زمانی گذشته و من خواستم که تغییر کنم و بعد از آن، این اولین باری بود که فردی به من راجع به شنا، چیزی یاد میداد و من به راحتی خواستم که تجربهاش کنم.
و جالب است که خواهرم هم فقط با شنیدههایش این شناوری را انجام یاد گرفت و داد و بعد از عملی شدنش به ما هم یاد داد.
یعنی هیچکس در آن دریا، شنا بلد نبود، فقط خواستیم که امتحان کنیم و شد.
البته دیگر دوستان در دریا، فقط مشابهای از آن را امتحان میکردند و با حسرت به سه شناور روی آب نگاه میکردند!
(امیدوارم روزی ترس از حیوانات برای همیشه از زندگی من برود و من تجربهی واقعی و اصیل از دوستی با حیوانات داشته باشم.)